شعر شب چهارم محرم
ای برادر بگو چکارکنم ناله از بی کسی خود نزنی
می شود تاکه زنده ام اینقدر حرف دل واپسی خود نزنی
***
من نمردم که ایستاده ای و مثل ابر بهاری می باری
همه رفتند با اجازه ی تو تو نگفتی که خواهری داری
***
بعد پنجاه سال خواهر تو آمده حرف آبرو بزند
به امید اجازه دادن تو آمده زینبت که رو بزند
***
بچه ها بین خیمه نتظرند وبه دست خودم کفن شده اند
خون شیر است در رگ آن ها هر دوتا هدیه های من شده اند
***
نا امیدم نکن برادر جان چادر مادرم که یادت هست
قسمش را که رد نخواهی کرد آتش و معجرم که یادت هست
***
مادرم پشت در که یادت هست هیزم وکوچه ها که یادت هست
به روی چادرش برادر جان وای من رد پا که یادت هست
***
پس قسم می دهم اجازه بده بچه هایم به پات سر بدهند
بچه هایم کمند می شد کاش خواهرانت برات سر بدهند
***
گفته ام با نبردشان من را پیش چشم تو روسپید کنند
مثل لیلا ونجمه زینب را بروند مادر شهید کنند
***
دوست دارم که پای غربت تو زیر شمشیردست وپا بزنند
مویشان را کسی به پنجه گرفت جای مادر تو را صدا بزنند
***
ای برادر نگاه خواهم کرد که خدایی شیره خواره شوند
باسر داس ونیزه وشمشیر لحظه ای که پاره پاره شوند
این همه نیزه آمده اما بدترین نیزه نیزه کوفه است
دلم از کوفه زخم ها دارد کوفه عهد و وفاش معروف است